سالها پیش نیل گیمن، نویسنده در یکی از اولین فرصتهایش برای سخنرانی در دانشگاه مطلع شد دپارتمان زبان انگلیسی این رویداد را تحریم کرده است. نگرانی آنها؟ او قصههای مصور مینوشت و نمیتوان قصههای مصور نوشت و یک نویسنده واقعی بود.
دهههای بعدی چیز دیگری را نشان داد. امروز، نیل گیمن – مغز متفکر طیف خارقالعادهای از کتابهای خلاقانه ازجمله «خدایان آمریکایی»، «فال نیک» و «کورالاین»، یکی از معروفترین (و پرکارترین) داستاننویسان جهان است.
او نهفقط قصههای مصور بلکه رمان، کتاب کودک، شعر و غیره مینویسد، در صدر فهرست پرفروشها قرار دارد، جوایز هوگو و نبیولا و آیزنر دریافت کرده و آثارش در تئاتر، رادیو، فیلم و تلویزیون اقتباس شده است؛ و در طول دوران کاری طولانی و مهم گیمن – که باعث شد استیون کینگ او را «گنجینه داستان» توصیف کند – «مرد شنی» (The Sandman)، یک قصه مصورِ کالت که میلیونها نفر را جذب کرده است، شاید محبوبترین اثر او باشد.
«مرد شنی» که اولین بار اواخر دهه 1980 توسط دیسی کامیکس منتشر شد و تا 1996 ادامه داشت، حالا مبنای یک سریال 10 اپیزودی شده است که پنج اوت 2022از نتفلیکس پخش شد. «مرد شنی» داستان مورفیوس، ارباب رؤیاها را در حالی روایت میکند که او به دنبال محافظت از دنیای بیداری در برابر مخلوقات فراری خودش است. اگرچه داستان در پسزمینهای از خدایان و تقابل کیهانی آنها قرار میگیرد، اما (به شیوه همه داستانهای اسطورهای خوب) عمیقاً به معنای انسان بودن توجه دارد – ضعفهای ما، شکستهای ما و آنچه وقتی چشمهای خود را میبندیم میبینیم.
گیمن در این گفتوگو درباره چالشهای اقتباس، قدرت داستانهای تخیلی و چیزهایی که از کابوسهای خود آموخته است، صحبت کرد.
بیش از 30 سال از زمانی که اولین بار «مرد شنی» را روی کاغذ آورید، میگذرد. بازبینی یکی از معروفترین داستانهایتان پسازاین همه سال چگونه بود؟
انگار کاری را انجام دادیم که به معنای واقعی غیرممکن بود. 30 سال منتظر بودم کسی پیدا شود و یک فیلم «مرد شنی» بسازد و فقط امیدوار بودم آنقدر خوششانس باشم آنچه ساخته میشود بد نباشد؛ بنابراین رسیدن به جایی که در آن پول و منابع برای ساخت «مرد شنی» از روی قصه مصور به ما داده شد، غیرمنتظره و کاملاً لذتبخش بود.
پس از خواندن مجدد، چیزی بود که برای بهروز کردن آن هیجانزده شوید؟
مرور قصه مصور قدیمی به ما یادآوری میکند «مرد شنی» چقدر از زمان خودش جلوتر بود. آن موقع هیچکس درباره این واقعیت که «مرد شنی» پر از شخصیتهای همجنسگرا، ترنس و سیاهپوست و غیره است نظری نمیداد و حالا یک سریال تلویزیونی از روی آن ساخته شده است. به نظر میرسد ما به طرز عجیبی همه این کارها را انجام دادیم. ما واقعاً چیزی ساختیم که تا حد زیادی حال و هوای زمان خود را داشت.
قصههای ابرقهرمانی حالا جزو محبوبترین داستانهای جهان هستند. این مقبول بودن چطور دنیای قصههای مصور را تغییر داده است؟
فکر نمیکنم بهطور مشخص دنیای قصههای مصور را تغییر داده باشد، اما مردم را خیلی آگاه کرده است که قصههای مصور را بهعنوان یک منبع روشنفکرانه بپذیرند و مردم را خیلی آگاه کرده است که فیلمهای مارول با حرکت در مسیری که قصههای مصور مارول سالها انجام میدادند، خیلی موفق عمل کردند؛ منظورم داستانهای بههمپیوسته است. این احساس که شما باید تکتک فیلمها را ببینید، چون در غیر این صورت ممکن است نکتهای مهم را از دست بدهید.
در یکی از اپیزودهای سریال، مورفیوس به کابوسی که تازه گیر انداخته است میگوید هدف یک کابوس آشکار کردن ترسهای کسی است که خواب میبیند تا بتواند با آن روبرو شوند. شما چه چیزی از رؤیاها یا کابوسهای خود یاد گرفتید؟
یاد گرفتم به رؤیاها و کابوسهایم اعتماد کنم. وقتی بچه بودم کابوسهای وحشتناکی میدیدم و وقتی «مرد شنی» را مینوشتم، آن کابوسها ادامه داشت، اما هر وقت کابوس میدیدم، هیجانزده از خواب بیدار میشدم و بلافاصله آن را یادداشت میکردم و به خودم میگفتم، «اوه، میتوانم از آن استفاده کنم.» اینطوری کابوسها خیلی سریع از یادم میرفتند. نظریه نهایی من این بود هر کس آنها را به من میداد از واکنش من به کابوسها آنقدر ناامید میشد که دیگر نمیتوانست اذیتم کند.
«مرد شنی» پر از لحظههای ترسناک است، اما شخصیت «مرگ» برخی از گرمترین لحظههای سریال را ارائه میدهد. شخصیت او را چطور خلق کردید؟
وقتی «مرگ» را مینوشتم پیش خودم فکر کردم، خوب، از یک طرف، میتوانم استانداردی را رعایت کنم که مردم انتظار دارند، اما چه لذتی دارد؟ من شیفته ایده یک مرگ بودم که گرم باشد، مرگی که خوب باشد، مرگی که دوست داشته باشی با او ملاقات کنی. فکر کردم این همان مرگی است که دوست دارم. وقتی نوبت من شود که بروم، یک فرد دوستداشتنی آنجا باشد که بگوید، «اوه، خیلی متأسفم، قبل از این که از خیابان رد شوی باید هر دو طرف را نگاه میکردی.» این مرگی بود که من میخواستم.
با وجود اقتباسهای تلویزیونی زیاد از کارهای شما که در سالهای اخیر بخشی از آنها بودهاید، ازجمله «فال نیک» در آمازون و «خدایان آمریکایی» در هولو، به این شهرت دارید که سعی میکنید هالیوود را از کارتان دور کنید نه این که به سمت آن برود. چرا؟
من از 24 تا 27 سالگی منتقد فیلم بودم و کلی فیلمهای بد دیدم. نمیتوانستم درک کنم ساختن فیلمهای بد چه فایدهای دارد. نمیخواستم چیزهایی بسازم که کمتر ازآنچه میتوانستند باشند؛ معنایش این نبود که نمیخواستم شانس خودم را امتحان کنم، اما بعضی وقتها شانسهایی که به شما رو میکند جواب میدهد و گاهی اوقات نه.
میخواهم نظر شما را بهخصوص درباره نقش فانتزی در این لحظه بدانم که البته با بسیاری از بحرانهای دنیای واقعی تعریف میشود. ژانری مانند فانتزی در چنین مواقعی چه چیزی پیشنهاد میکند؟
فانتزی با دیدگاهی متفاوت ما را به زندگی خود بازمیگرداند. فکر میکنم اگر کتابهای «بازی تاج و تخت» جرج آر آر مارتین را بخوانید، سیاست خیلی بیشتر برای شما معنادار میشود. متوجه میشوید سیاستمداران درواقع مردم هستند و از روی انگیزههای خود عمل میکنند. بعضی وقتها این انگیزهها سودمند هستند، اما اغلب اوقات روستای شما در آتش میسوزد.
این در سطح کلان است. در سطح خُرد، حالا 34 سال است با افرادی مواجه میشوم که پیش من میآیند و میگویند، «شخصیت مرگ در “مرد شنی” به من کمک کرد با مرگ فرزندم کنار بیایم، با مرگ پدر و مادرم، عزیزانم، خواهر و برادرم و دوستم کنار بیایم.» کربی هاول باپتیست (بازیگر نقش مرگ در سریال) را در کامیک-کان کنار کشیدم و گفتم: «تو تا جایی که من میتوانستم امیدوار باشم، نقش مرگ را خوب بازی کردی. تا آخر عمر، مردم هر جا تو را ببینند از کسی میگویند که برایشان مهم بود و این که چطور با این خیال که تو آنجا بودی و از او استقبال کردی، با مرگ او کنار آمدند و تو آن شخص را به زندگی پس از مرگ بردی. این یک مسئولیت بزرگ است.» فکر میکنم کربی این را تجربه کند، اما این واقعیت که یک کار فانتزی میتواند عملاً به مردم کمک کند تا بار را به دوش بکشند، کاملاً مشهود است.
داستانهای تخیلی گاهی اوقات نسبت به ژانرهای دیگر در انزوا قرار میگیرند. به کسانی که حماسهای مانند «مرد شنی» را ادبیات نمیدانند چه میگویید؟
بهنوعی از این واقعیت خوشم میآید که هنوز هم میتوان به قصههای مصور با تحقیر نگاه کرد و ما هنوز زاغهنشین بهحساب میآییم، چون در زاغهها همیشه زندگی جریان دارد. واقعاً برای من مهم نیست مردم «مرد شنی» را ادبیات بدانند یا نه. به این اهمیت میدهم که مردم «مرد شنی» را میخوانند، زندگی آنها را تحت تأثیر قرار میدهد، بر طرز فکر آنها تأثیر میگذارد و برای آنها مهم است. در پایان روز، آدمها خودشان تصمیم میگیرند چه چیزی برایشان واقعاً مهم است و چه چیزی با آنها صحبت میکند. از دیدگاه معاصر، «موبی دیک» یک کتاب شکستخورده درباره شکار نهنگ است. صادقانه بگویم، خوشحال میشوم اگر 100 سال، 150سال بعد، یک نفر قصه «مرد شنی» را بردارد و برای لذت بردن چیزی در آن پیدا کند.
اگر بتوانید با خودِ 28 سالهتان حرف بزنید، آن نسخهای که اولین شمارههای «مرد شنی» را منتشر کرد، به او چه میگویید؟
اوه، چیزی به او نمیگویم. فکر میکنم چیزی که او را واداشت کاری غیرممکن انجام دهد، ترکیبی از وحشت و آگاهی بود که اگر این کار را نکند، چنین اتفاقی نمیافتد. بسیار نگرانم به گذشته برگردم و به او بگویم: «هی، همهچیز درست میشود، تو هر کاری که میخواهی در “مرد شنی” انجام میدهی. در پایان روز همه آن را دوست خواهند داشت. سی سال بعد، کتاب تو همچنان چاپ میشود و ما شگفتانگیزترین سریال تلویزیونی را از روی آن میسازیم.» و او فقط بگوید، «اوه، خیلی خوب است» و خیالش راحت شود و دیگر کار نکند. برای رسیدن به جایی که حالا هستیم، نیاز دارم او گرسنه و وحشتزده باشد.
منبع: نماوا مگ