فیلم پاپکورنی
فیلم «شزم! خشم خدایان» یک دنباله پاپکورنی و خانوادگی با داستان به نسبت کوچک اما قابل قبول، طنزی آشنا و موجی از سکانسهای CGI است؛ صحنههایی که نه تنها شامل اکشن بلکه هیولاها، اتاقهای جادویی و افسونهایی است که تعادل خوبی برای یک اثر ابرقهرمانی با لحن فانتزی و کودکانه ایجاد میکند. بنابراین، هیچ چیز پیشگامانهای در این فیلم نیست اما همچنان یک اثر سرگرمکننده است. در واقع تماشاگر ناظر میتواند با خوردن پاپکورن لحظات خوبی را پای این اثر تجربه کند.
از منظر ساختار و فرم، فیلم «Shazam! Fury of the Gods» همچنان بر فرمول اثبات شده طنز و اکشن تکیه میکند. در واقع کارگردان کمبود محتوا را با صحنههای اکشن بسیار طولانی، اژدها و چند موجود عجیب دیگر جبران میکند. اگرچه من خودم فیلمهای تاریک DC را ترجیح میدهم، از جمله «سهگانه نولان»، «جوکر» یا «بتمن» مت ریوز و برخی از فیلمهای انیمیشنی آن، اما فکر میکنم این دنباله مطمئناً موفق شد یک ابرقهرمان بسیار مناسب برای یک فیلم خانوادگی بسازد.
ما در هر دو فیلم شزم! و به خصوص در این دنباله با قهرمانی روبرو میشویم که با «سندروم فریبکاری یا ایمپاستر» و ترس از دست دادن خانوادهی رضاعیاش روبرو است؛ البته بیلی بتسون با همین خانواده نوعی «گروه» با قدرتهای فوقالعاده ساخته است که تماشای تعامل آنها بسیار سرگرمکننده است. بنابراین خشم خدایان بر پایه همین خط داستانی به جلو پیش میرود.
بازیگران فیلم اجرای خوبی دارند و عناصر جادویی افزوده فوق العادهای به داستان هستند. در نتیجه این فیلم خانوادگی در داستانی بدون پیچیدگی دو ساعت سرگرمی را به ارمغان میآورد و قطعا ارزش دیدن دارد؛ البته اگر این شکل آثار را دوست دارید. این فیلم مانند یک گشت و گذار در یک شهربازی است که لازم به ذکر است اصلاً استرسزا نیست و مهمتر از آن بسیار سرگرمکننده است. و وقتی به آن نگاه میکنید، حس خوبی پیدا خواهید کرد، زیرا این فیلم واقعاً درباره خانواده است، که یکی از دلایلی بود که ما اولین فیلم «شزم!» را دوست داشتیم.
در واقع چیزی که فیلم را از افتادن در دام آثار ناتوانی چون «Black Adam» باز میدارد، شوخ طبعی و روحیه فراوان آن در پویایی عالی یک خانواده ابرقهرمانی است، که وقتی با اکشن و فضاسازی بصری خوب جایگزین میشود، پتانسیلهایی را نشان میدهد که فیلم قابل قبول میکند. بر مبنای همین پاشنه طرح نسبتاً فرسوده و گاه نامنسجم آن جای خود را به پایانی به نسبت پربار میدهد که میداند چگونه ایدهها را بکارد و جمع آوری کند و به اعمال قهرمانانهای که قرار است به نام ژانر معنا بدهد، دست پیدا کند.
شاید خیلیها این اثر را کودکانه و لوس بدانند؛ به نظر من هم حق دارند این اثر را با چنین کلماتی توصیف کنند. اما چرا؟ چون واقعا این فیلم شامل یک رویکرد خوشبینانه به جهان است. حتی قهرمان داستان نیز فردی ساده و معمولی است که تنها هدفش داشتن خانواده است. بنابراین همین احساس ساده لوحی است که هم یادآور کمیکهای قدیمی است و هم لحن این اثر را کودکانه میکند.
بدون شک «شزم! خشم خدایان» موفق میشود یک حس سرشار از خوشیهای فانتزی را بازیابی کند و به ما یادآوری میکند که گاهی اوقات فیلمهای ابرقهرمانی نباید چیزی جز یک سرگرمی ساده کودکانه باشند. یک کارتون بدون بار زیاد؛ و این فیلم به شکل کامل همین کارتون کودکانه است. در نتیجه این فیلم در کلیشهایترین لحظاتش هم ثابت میکند که فرمولهای خاصی هنوز کار میکنند و برای گذراندن اوقات خوش در سینما یا پای تلویزیون کافی هستند.
پویایی خانواده به عنوان یک اصل داستانی
فراموش نکنید فیلم اول احتمالاً اسپیلبرگیترین بلاکباستر ابرقهرمانی بود، داستانی پیرامون سن بلوغ، پر از خوشبینی کودکانه و احساسات صمیمانهی خانوادگی، و محوریت دوستی دو بچه اهل فیلادلفیا، فردی فریمن (جک دیلن گریزر عالی) و بیلی باتسون (آشر آنجل)، که دومی با فریاد زدن کلمه «شزم!» به یک ابرقهرمان سوپرمنی در یک بدن بزرگسال تبدیل میشد.
قسمت اول «شزم!» داستان ماجراهای این دو دوست بود که کم کم به خانواده هم تبدیل شدند. خوشبختانه اکنون دنباله این فیلم، اثری است که این ماهیت را بازیابی میکند و همچنین ریسک عاطفی شخصیتهایش را بالا میبرد. حالا نه فقط چند دوست در یک روایت ابرقهرمانی، بلکه یک خانواده کامل. این نخ به کارگردان دیوید اف سندبرگ اجازه میدهد تا به کاوش در پویاییهای خانواده بپردازد، تضادهایی را در مورد مسائل برادری ایجاد کند و موضوعاتی مانند اضطراب از دست دادن را لمس و بررسی کند.
بنابراین، شزم! خشم خدایان بیشتر به یک کمدی خانوادگی دهه 90 میلادی شباهت دارد، کمدی که در آن همزیستی خانوادههای پرجمعیت یا ماجراجوییهای نوجوانان بیتجربه، جرقه طنز را روشن میکرد. این نوع پویایی و کمدی ناشی از همزیستی است که در Shazam! Fury of the Gods جذابیت بیشتری دارد. خانواده و هویت مفاهیمی هستند که فیلم کل روایت خود را با آنها میسازد.
در طول فیلم نه تنها قهرمان داستان دائماً به این فکر میکند که نام مناسب برای ظاهر ابرقهرمانی او چیست، بلکه به این فکر میکند که آیا هنوز هم در خانوادهای که از طریق سرپرستی یتیمخانه با آنها ملاقات کرده است، جایی دارد یا خیر. این واقعیت که فیلم با حضور ابرقهرمان در اتاق یک روانپزشک (که در واقع یک متخصص اطفال است) شروع میشود، تمام زیرمتنهای فیلم را برجسته میکند. کاوش در پویایی خانواده و یافتن مکانی در جهان ایدهای است که فیلم آن را سوژه قرار داده است.
کارگردانی سکانسهای اکشن با تِم وحشت
سندبرگ فیلم را به خوبی کارگردانی میکند، او تردیدی ندارد که با کتابهای پرنده یا خودکارهای خودنویس به سمت فانتزی «هریپاتری» منحرف شود و با «قدرت تغییر محور» یک الهه، یعنی «بازآرایی» معماری به سبک «اینسپشن» و «دکتر استرنج» با جلوههای بصری بازی کند. تاثیر کارگردانی مناسب دیوید اف سندبرگ را میتوان در پس شوخیها و اکشنهای بزرگ فیلم احساس کرد.
اکشن در «شزم! خشم خدایان» به طور قابل توجهی بزرگتر از فیلم اول است و هر یک از این لحظات اکشن متفاوت هستند. و چیزی که من دوست دارم این است که احساس غلیظ وحشت در پشت کنشهای موجود در سکانسهای اکشن به خوبی احساس میشود. میدانید، سندبرگ در واقع یک کارگردان آثار ترسناک است که همین آثار در وهله اول او را روی نقشه توجه هالیوود قرار داده است. او روی فیلم کوتاه «Lights Out» کار کرد که بعدها به یک فیلم بلند موفق تبدیل شد.
این کارگردان سوئدی سپس از طریق تولید سومین قسمت آنابل یعنی «Annabelle: Creation» بهترین دنباله را به فرانچایز ترسناک آنابل و طرفداران آن ارائه کرد. خب، این حال و هوای ترسناک اغلب در «شزم!» دیده میشود. مثلاً صحنه خراب شدن پل که در ابتدای فیلم است و سپس طراحی شخصیتهای هیولا که در پرده پایانی ظاهر میشوند. و البته صحنهای در موزه، جایی که یکی از خدایان مکان را پر از خاک میکند و سپس همه به سنگ تبدیل میشوند. همه اینها رگههایی از ژانر وحشت در خود دارد.
عدم شخصیت پردازی در جبهه شرور داستان
شخصیتهای شرور این فیلم شامل دختران اطلس میشود. حضور دختران اطلس نقطه قوت فیلم نیست و صحنه معرفی آنها به قدری کلی به نظر میرسد که یادآور آثار ضعیف ابرقهرمانی است. دختران اطلس با بازی ستارههای نامآشنا هلن میرن، لوسی لیو و راچل زگلر به عنوان شخصیتهای شرور، به طور غیرعادی قدرتمند هستند و این از یک طرف خوب است زیرا این فیلم به عنوان یک دنباله میخواست به سطح بالاتری برود و خطرات را بالا ببرد. با این حال، اگرچه آنها قوی هستند و هر سه بازیگر زن در صفحه نمایش عالی به نظر میرسند، اما داستان پیرامون آنها به شدت ناچیز است.
به طور کلی جایی که آنها کمبود دارند در بخش انگیزه و رشد شخصیت است. هیچکدام از شخصیتهای شرور که همان دختران اطلس هستند انگیزههای معقول یا قوسی برای صحبت کردن ندارند، اگرچه میرن و زگلر، موفق میشوند مطالب ناچیز پیرامون هویت خود را از سطح فیلمنامه بالاتر ببرند و شخصیت خود را کمی بهتر جلوه دهند. اما لوسی لیو در این زمینه نیز چیز خاصی برای گفتن ندارد. در واقع او شرور است، چون میخواهد شرور باشد. اما چرا؟ دلیل یا شرح خاصی وجود ندارد.
باید قبول کرد فیلم علیرغم بودجه هنگفتی که دارد، هرگز نمیتواند مقیاس عجیبی در این ژانر ایجاد کند. به اصطلاح عظمت خاصی در داستان وجود ندارد. فیلم عمدتاً فقط بر روی شخصیتهای اصلی تمرکز میکند، اما بر دنیای اطراف آنها تمرکز یا توجه خاصی ندارد. بنابراین هرگز فیلم با طرح داستانی که حول آدمهای بد داستان میچرخد هیجانانگیز نمیشود و برای خود ابرقهرمانها نیز در خارج از خط داستانی اصلی اتفاق خاصی نمیافتد.
ساختار اصلی روایت بد نیست، یک داستان ساده و خنده دار که به نظر میرسد از یک کمیک بیرون آمده؛ با این حال، فیلمنامه به عنوان یک کل ضعیف است. مخصوص با دیالوگهایی که در عین حال که لبخند را به همراه میآورد، اما اغلب بی اهمیت و سطحی هستند، و همچنین برخی از انتخابهای روایی که به کلی منطقی پشت آن نیست. مثال روشن حضور یکی از خواهران اطلس در مدرسه و عشق او به یکی از قهرمانان است.
آیا فیلم Shazam! Fury of the Gods به هدفش میرسد؟!
توجه داشته باشید که ما با دنباله یک اثر سرگرمکننده روبرو هستیم که نسخه اول آن نیز چنان فیلم پیچیدهای نبود؛ در نتیجه فیلم «Shazam! Fury of the Gods» در زمین بازی خودش کار میکند. یعنی ساختار کلی داستان خوب پیش میرود، شما را میخنداند و سرگرم میکند. این همه چیزی است که رقبای فاز اول و دوم جهان سینمایی مارول برای مدت طولانی برای رسیدن به آن تلاش میکردند.